شرلی، کریس و استاسیا اندیشه آموزان یک دبیرستان شهری ارجمند هستند. بامداد هنگامی که به مدرسه می روند راجع به سمت دبیرستانشان صحبت می کنند: شرلی: من واقعاً از رفتن به چنین جایی متنفرم. منظورم این است که شما مجبوری اینجا هرروز خودت را آرم دهی و تنها کاری که معلمان بلدند حرف زدن است. آنها ابداً به سمت تو گوش نمی دهند. به سمت نظر می رسد هیچ نگرانی نسبت به ضمیر اول شخص جمع ندارند و تنها نگرانی آنها این است که به کتابها برسند و ما نمرات بالا در امتحانهای احمقانه کسب کنیم. من فکر نمی کنم بعضی از آنها حتی اسم مرا نیز صفت ...